یک شب که پیامبر خدا در منزل همسرش خدیجه به سر مى برد، مرا نزد خویش فرا خواند. من (بدون فوت وقت )
در محضر شریف او حاضر شدم . (وضع حضرت نشان مى داد که در این دل شب آهنگ رفتن به جایى دارد. اما چیزى
نگفت و مقصد خود را معین نکرد، بلکه همین قدر) فرمود:على ! (آماده شو و) از پى من حرکت کن.
سپس خود جلو افتاد و من به دنبال او به راه افتادم . کوچه هاى مکه را یکى پس از دیگرى پشت سر گذاشتیم تا به خانه خدا،
کعبه رسیدیم ... در آن وقت شب که مردم همگى خفته بودند، رسول خدا(ص ) (به آهستگى ) صدایم زد و فرمود:
على ! بر دوش من بالا برو.(18) سپس خود خم شد و من بر کتف مبارک او بالا رفتم (و بر بام کعبه قرار گرفتم ) و هر
چه بت در آنجا بود به زیر افکندم . آنگه از کعبه خارج شدیم و راهى منزل خدیجه رضى الله عنها گشتیم .
(در بازگشت ) رسول خدا(ص ) به من فرمود:
نخستین کسى که بتها را درهم شکست جّد تو ابراهیم بود و آخرین کسى که بتها را شکست تو بودى.
بامداد روز بعد، هنگامى که اهل مکه به سراغ بتهاى خود رفتند، دیدند که بتهایشان برخى شکسته و پاره اى وارونه بر زمین افتاده و...
گفتند: این اعمال از کسى جز محمد و پسر عمویش على سر نمى زند (حتماً کار آنهاست ). از آن پس دیگر بتى بر بام کعبه نرفت .